#پایان_تلخ_پارت_111

متعجب نگاش می کردم که با ته مایه های خنده گفت :

_پسر ما خودمونو کشتیم اون دوتا دیو دو سر باور کنن نشد ... تو که نباید باور کنی باورت شد ؟؟؟

متعجب گفتم :

_یعنی چی ؟؟ چیو نباید باور کنم ؟؟؟

اخم کرد و خیره به لبم گفت :

_کار مهرداده ... نه ؟؟؟

متعجب کمی فکر کردم بعد گیج گفتم :

_آهان ... آره ... دیروز درگیر شدیم با هم

دندوناشو فشرد روی هم و گفت :

_فکشو میارم پایین ...

بدون توجه به حرفش گفتم :

_تعریف کن ببینم قضیه چیه !!!

دوباره خندید و گفت :

romangram.com | @romangram_com