#پایان_تلخ_پارت_110
لبخندی به حرفاش زدم و چیزی نگفتم ... قضیه سروش و مونا نمی ذاشت تمرکز کنم ... می خواستم زودتر بفهمم جریان چیه ... سرمو پایین انداختم و آروم گفتم :
_تبریک می گم ... مبارکت باشه داداش
متعجب گفت :
_چی مبارک باشه ؟؟؟
سرمو بلند کردم و آروم گفتم :
_مونا ...
زد زیر خنده ... اونقدر بلند می خندید که اشک از چشماش می اومد ... میون خنده هاش بریده بریده گفت :
_مبارک ... صاحبش ... باشه !!
ابروم پرید بالا و گفتم :
_صاحبش ؟؟؟
همونطور که می خندید با دست بهم اشاره کرد و گفت :
_جنابعالی ...
romangram.com | @romangram_com