#پایان_تلخ_پارت_11
مامان با خنده گفت :
_الهی قربونت برم خدا حفظت کنه ...
سروش با لبخند به من نگاه کرد و به مامان اشاره کرد و با چشم و ابرو گفت :
_دلت بسوزه ...
همه خندیدیم و مشغول چایی خوردن شدیم ...
*
نایلونایی که تو دست چپم بود گذاشتم رو زمین و دست کردم تو جیبم ...
دسته کلیدمو از جیبم کشیدم بیرون و انداختم تو در ... در که باز شد پلاستیکا رو از رو زمین برداشتم ... رفتم داخل و با پا درو پشت سرم بستم ...
از پله ها رفتم بالا و کفشامو در اوردم ... با پا در پذیراییو باز کردم و رفتم داخل ... بلند گفتم :
_سلام ... من اومدم
رفتم سمت آشپزخونه که مامان اومد بیرون و مثل همیشه با لبخند گفت :
_سلام پسرم ... خسته نباشی ...
و چندتا از نایلونا رو از دستم گرفت ... پیشونیشو بوسیدم و گفتم :
romangram.com | @romangram_com