#پایان_تلخ_پارت_108
_همونه که دیروز اومده بود ؟؟؟
درو بست و گفت :
_نه یه آقای دیگه اومده ...
سرمو به نشونه تایید تکون دادم و همراهش رفتم ... بازم روبروی در که رسیدیم درو باز کرد و کنار ایستاد تا برم داخل ... رفتم داخل و در پشت سرم بسته شد ... با دیدنم از جاش بلند شد و اومد سمتم ... تازه فهمیدم چقدر دلتنگشم ... آروم رفتم سمتش و بعد همدیگه رو بغل کردیم ... سرشو روی شونم گذاشت و عمیق نفس کشید و گفت :
_سروش کور بشه نبینه تو رو اینجا ...
با خنده گفتم :
_چشاتو ببند که نبینی ... دیگه چرا می خوای کور بشی !!!
ازم جدا شد ... شونه هامو بین دستای بزرگش فشرد و گفت :
_بشین که کلی حرف برات دارم ...
کنجکاویمو بروز ندادم ... هنوزم با دل و عقلم توی جنگ بودم ... دلم می گفت سروش محاله این کارو بکنه و عقلم می گفت یه چیزی هست ... مهرداد بی گدار به آب نمی زنه ، خصوصا که مونا گفته بود وقتی از اینجا برم بیرون همه چیو بهم می گه ... هر دو نشستیم ... سروش با لبخند گفت :
_یه وکیل خوب برات گرفتم ... با توجه به اینکه شاکی خصوصی دیگه و سابقه کیفری نداری احتمالا برات جریمه صادر کنن که اونم حله ...
سرمو به نشونه تایید حرفاش تکون دادم و گفتم :
romangram.com | @romangram_com