#پایان_تلخ_پارت_102
_باز کنین درو ...
دریچه ای که روی در تعبیه شده بود کنار رفت و منصوری با خمیازه گفت :
_چیزی می خوای ؟؟
تند گفتم :
_من باید با یه نفر تماس بگیرم ...
خمیازش نصفه موند و متعجب گفت :
_الان ؟؟
با استرس سرمو به نشونه مثبت بالا پایین کردم که گفت :
_می دونی ساعت چنده ؟؟ از سه هم گذشته ...
کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم :
_میدونم ... یه کاریش بکن ... خیلی واجبه ...
کلافه نگاهی به اطراف انداخت و آروم گفت :
romangram.com | @romangram_com