#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_90


مریم نگاهی به چشمهای ملتمس آیلین و نگاهی به چشمهای من انداخت.

گفتم:

-خانم نیکوسرشت تعارف نکنید و دل بچه رو نشکونید

سرشو تکون داد و گفت:

- مثل اینکه چاره ای دیگه ای نیست. شرمنده م آقای شاهکار. ولی امشب مهمون.....

نذاشتم حرفشو ادامه بده:

- حرفشم نزنید. امشب شما و آیلین مهمون من هستید. فقط باید به برج برگردیم تا من ماشینو از پارکینگ در بیارم

با مریم و آیلین به یکی از رستورانهای معروف که مشتری پرو پا قرصش بودم، رفتیم.

مثل همیشه شلوغ و بدون صندلی بود!

با ورود من صاحب رستوران، سریعا برامون در جای دنجی صندلی خالی کرد که در چشم ملت عزیزمون نباشیم تا من بتونم چند لقمه شام بخورم.

هرچند که چند نفری منو شناسایی کردن و بعد سیل مردم بود که به سمت میزمون روون شد تا با من عکس بگیرن و یا به اونها امضا بدم.

آیلین از دیدن افرادیکه که اطرافمو گرفته بودن به ذوق اومده بود و با تعجب میگفت:

-مامان! مامان! ببین چقدر همه آقای شاهکارو دوست دارن. خوش بحالش!

romangram.com | @romangram_com