#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_9
منهم لبخندی میزدم و در حالیکه دراز کشیده بودم و یک پام روی پای دیگه م بود و چشمم به فیلم، میگفتم:
- مامان جان غصه نخور. من یه روز از همه اینها پولدارتر میشم. اگه همین گنج قارون فردین برام گنج امین نشد، اسممو عوض میکنم میذارم شاسگول!
بعد از کلی غر زدنهای جواد و پند و نصیحتهاش، در کلاس کنکور هنر ثبت نام کردم. روزهایی که کلاس نداشتم دور میدون انقلاب سی دی فیلم و نوار کاست و هرچیزی که به صدا و سیما و سینما مربوط میشد، میفروختم و شبها تا دیروقت پا به پای جواد درس میخوندم.
اوایل ماهی چند روز به شهرستان میرفتم و هربار برادرها و پدر و مادرم دوره م میکردن که به شهرستان برگردم و اونجا به دنبال کار پدرم برم. به همین خاطر هروقت از شهرستان به تهران بر میگشتم تا چند روز عصبی بودم. کنکور بهونه ی خوبی بود که کمتر به شهرستان برم.
همون سال در رشته تئاتر و سینما دانشگاه تهران قبول شدم. بعد از ظهرها هم در کلاسهای کارگردانی و هنر پیشگی صدا و سیما شرکت میکردم.
بعد از قبول شدن درکنکور، به شهرستان رفتم و از پدرم کمک مالی خواستم. پدرم وضع مالیش بد نبود ولی اونقدر هم نبود که خرج بخور و بخواب و دانشگاه چهار سال منو بده. مادرم با فروش مقداری از طلا هاش منو روونه تهران کرد.
با یکی از دوستهای جواد که مغازه لوازم صوتی داشت، شریک شدم. از ساعت 7 شب تا 12 نیمه شب و روزهایی که کلاس نداشتم، مغازه رو میگردوندم.
سال دوم دانشکده بودم که گروهی از صدا و سیما به دانشکده اومدن و گفتن به چند نفر واسه ساخت یک کلیپ تبلیغاتی نیاز دارن. از همه تست گرفتن. من جز قبول شدگان بودم.
کلیپ از طرف یونیسف، واسه حمایت از کودکان سرطانی بود. نقش من در اون کلیپ کمتر از 30 ثانیه بود.
باید با دسته گل به اتاق یه کودک سرطانی که به خاطر شیمی درمانی موهاش ریخته بود وارد میشدم و با لبخند دسته گلو به اون بچه میدادم. هیجانی رو که برای اولین بار جلوی دوربین داشتم٬ اضطرابی که در دل حس میکردم و شو رو شعفم همه بکر بود.
به قول کارگردان در کلیپ تبلیغاتی به قدری میمیکهای ( حالات ) چهره ام طبیعی بود که همونجا از من شماره تلفن گرفت تا در کارهای بعدیش از من استفاده کنه.
کار من از چند کلیپ صامت تبلیغاتی شروع شد و به سال نکشیده در نقشهای کوتاه مدت در سریالهای تلویزیونی نقش ایفا کردم. به خودم که اومدم بازیگر سینما شده بودم. یک بازیگر مشهور و معروف که نه تنها به خاطر بازی، بلکه به دلیل چهره و تیپ و استایلم هم، خاطر خواه داشتم.
در هر کافی شاپی به دقیقه نکشیده، دور میزم پر از دختر و پسر و پیر وجوون میشد تا در دفترهاشون امضا کنم.
romangram.com | @romangram_com