#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_78
نگاهی به آیلین کردم که با امیر کیا در حال بازی با خرسی بود که براش برده بودم.
آیلین به هیچ وجه شبیه پدر بزرگ و عموش نبود. از سبزگی و چشم و ابروهای مشکی اونها، داشتن نوه ای مثل آیلین عجیب بود.
حتی امیر کیا هم سبزه و چشم و ابرو مشکی داشت.
یکماه از تولد آیلین گذشت.
در اون مدت اونها رو ندیدم.
فقط چند بار صدای خانم نیکوسرشت رو از پشت در شنیدم که میگفت:
- آیلین جون آهسته راه برو تا صدای پاشنه ی کفشت مزاحم همسایه ها نشه.
برای فیلمبرداری به کردستان رفتم.
بعد از یکروز استراحت در تهران، مجددا با بچه های گروه فیلمبرداری به اصفهان و تبریز رفتیم.
یکماهی رو در سفر بودم. فیلمبرداری چند تا فیلم تموم شد و فقط یک فیلم در حال آماده شدن داشتم.
اونقدر خسته بودم که پیشنهاد چند تا از کارگردانها رو واسه ی فیلمهای عید قبول نکردم.
دوست داشتم اونسال عید به شهرستان برم.
دوسال بود که برادرهامو ندیده بودم.
romangram.com | @romangram_com