#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_79
ترجیح میدادم دور از هیاهوی تهران و مردمش باشم.
به برادر بزرگم تماس گرفتم.
گفت: یعنی این درسته که ما تو رو فقط تو فیلمهات ببینیم؟
- شرمنده ام داداش. این دوسال خیلی درگیر بودم. چند ماهی هم مریض بودم. ولی امسال تمام عید در خدمتتونم
- قدمت روی چشم. منتظریم
چند روز به عید مانده بود.
خیابونها پر از مردمی بود که با ذوق و شوق واسه سال جدید خرید میکردند.
روز قبل از چهار شنبه سوری جسته گریخته صدای ترقه به گوش میرسید. با وجود توصیه های نیروی انتظامی و کنترل سفت و سخت٬ جوونها کار خودشونو میکردن.
منهم از شادی مردم تهران شاد شده بودم.
کی گفته که آدمهای مشهور غم ندارند و همیشه شادن؟ همون شهرتشون واسشون بزرگترین غمو به دنبال میاره. جدا شدن از یک زندگی نرمال!
هوا هنوز هم سرد بود.
لباس گرم پوشیدم و از آپارتمان خارج شدم.
وارد لابی که شدم آیلینو دیدم که روی مبل نشسته و مشغول نگاه کردن فیلم از تلویزیون لابی بود.
romangram.com | @romangram_com