#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_75
-سلام پسرم! خیلی خوش اومدی... بفرمایید بشینید.
یک جوون حدود 30 ساله هم از همان اتاقی که حاجی نیکوسرشت خارج شد، بیرون اوم..
پوست سبزه ای داشت و چشم و ابروهاش سیاه بود.
به طرفم دست دراز کرد و گفت:
- سلام. محمد رضا نیکوسرشت هستم. عموی آیلین
به او دست دادم و گفتم:
- خوشبختم. من هم شاهکار هستم. امین شاهکار!
همگی روی مبل نشستیم و خانم نیکوسرشت مشغول پذیرایی شد.
رو به محمد رضا کرد:
romangram.com | @romangram_com