#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_74
بینی معمولی و لبهایی که نه برجسته بود و نه باریک. روی چونه ش یک چال کوچیک داشت که چهره ش رو زیبا و خواستنی میکرد.
فرم فک و گونه ش نشون دهنده ی صلابت و جدیتش بود.
قیافه ش کاملا با آیلین متفاوت بود. آیلین یه دختر ناز و ملوس بود با چشمهای دریایی که شباهت چندانی به مادرش نداشت.
با ورود من به هال در اتاق خواب باز شد و یک مرد بالای 70سال که یک کلاه عرقچین سفید به سر داشت از اتاق خارج شد. لاغر بود و مویی رو سرش نداشت.
شونه هاش کمی خمیده و محاسنش مرتب شده و سفید بودن.
چهره نورانیش اولین چیزی بود که طرف مقابلو جذب میکرد.
خانم نیکوسرشت به سمتش اومد:
- حاجاقا! ایشون آقای شاهکار٬ هنرپیشه معروف سینما هستند . آیلین دعوتشون کرده.
رو به من کرد و گفت:
- حاج آقای نیکوسرشت پدر شوهرم هستن
حاج آقای نیکو سرشت دستشو به سمتم دراز کر:
romangram.com | @romangram_com