#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_72


با هر چرخش موهای بلند و فردارش تو هوا پخش میشد. مثل یک پرنسس کوچولو، پاهای سفید و قشنگشو تکون میداد.

در یک آن دلم واسش غش کرد.

دوست داشتم برم و بغلش کنم و یک بوسه به لپهای صورتیش بزنم.

چرخی زد و چشمش به من افتاد. دست از رقص کشید و به سمتم دوید.

- سلام آقای شاهکار!

رو دو پا نشستم و در آغوشش گرفتم و بوسه ای بر لپش زدم.

- سلام عزیزم. تولدت مبارک. اینم کادوی تولدت. قابل شما رو نداره

- مرسی آقای شاهکار. خودتون گُلید.

از این حرفش خنده ام گرفت.

خانم نیکوسرشت معترضانه گفت:

- آیلین جون این جمله رو اینجا نمیگن





romangram.com | @romangram_com