#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_67


نگاهی بهش انداختم. صورتشو به سمت من برگردوند.

نگاهش در نگاهم گره خورد.

با سرعت سرشو دزدید و به بیرون خیره شد.

بحثو عوض کردم و گفتم:

- من میرم شهرک سینمایی. مسیرمون یکیه. تا بیمارستان میرسونمتون

سرش پایین بود و با مقنعه سورمه ایش بازی میکرد

گفت:

- ممنون. ببخشید مزاحمتون شدم

- خواهش میکنم.

تمام مسیر ساکت بود.

رفتارش از روز اول آشناییمون با من جوری بود که جرات نکردم ازش چیزی بپرسم.

به بیمارستان که رسیدیم، رومو به سمتش کردم و پرسیدم:

- همینجاست؟

romangram.com | @romangram_com