#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_60
کلیدو که تو قفل در انداختم٬ صدای آیلینو شنیدم که میگفت:
- مامان! فکر کنم آقای شاهکار اومده. چراغ راهرو روشن شد. نمی خوای ازش تشکر کنی که منوامروز برده مدرسه؟
- امشب نه... فردا که دیدمش تشکر میکنم. تو هم برو بخواب تا باز صبح خواب نمونی.
- چشم
به محض اینکه به خونه وارد شدم، به حمام دویدم و شیر آب گرم و سرد رو میزون کردم تا وان حمام پر بشه.
به اتام رفتم و لباسهامو در آوردم و بعد خودمو مثل فرفره به وان حمام رسوندم.
با احساس سرما چشمهامو باز کردم. همه جا رو سکوت فرا گرفته، آب سرد شده و من داخل وان خوابم برده بود.
از حمام بیرون اومدم. حوله تن پوشمو تنم کردم. ساعت ده دقیقه به سه نیمه شب بود. احساس لرز کردم.
به اتاق خوابم رفتم و با همون تن پوش به زیر پتو خزیدم.
از خواب که بیدار شدم، هوا روشن شده بود. سر درد شدیدی داشتم. دستمو رو پیشونیم گذاشتم. کمی داغ بود. بدنم هم درد میکرد. شروع یک انفلونزا بود.
با کارگردان تماس گرفتم تا بهش بگم که اون روز سر صحنه نمیام:
- الو سلام آقای برومند. شاهکار هستم.
- سلام هنرمند... چطوری؟
romangram.com | @romangram_com