#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_58


- آیلین تو اینجا چکار میکنی؟ چرا گریه میکنی دخترم؟

آیلین در حالیکه هق هق گریه میکرد انگشت اشاره شو بالا برد:

- اجازه خانم مدیر! از سرویس جا موندیم. واسه همین دیر اومدیم

رو به آن خانم گفتم:

- سلام. شاهکار هستم از همسایه های خانم نیکو سرشت. اگه لطف کنید و آیلینو به کلاسش ببرید، ممنون میشم. بیشتر از نیم ساعته که داره گریه میکنه.

اون زن نگاهی به من انداخت و گفت:

- شما آقای امین شاهکار هستید، نه؟ آره خودتون هستید؟ هنر پیشه سینما؟ درسته خودتون هستید! چه سعادتی که شما رو اینجا میبینیم. چشم... چشم... الان میدم دست معاون ببردش. شما هم بفرمایید تو یک چایی در خدمت باشیم.

- ممنونم. به اندازه کافی منهم دیرم شده. باید برم.

رو به آیلین کردم :

- آیلین جون، ظهر با سرویس برمیگردی؟

آیلین که گریه ش به سکسکه تبدیل شده بود، با کف دستش اشکاشو پاک کرد و گفت:

- همیشه مامانم ظهرها میومد دنبالم. الان که نمیدونه اومدم مدرسه تا بیام دنبالم.

- شماره موبایل مامانتو داری؟

romangram.com | @romangram_com