#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_57


- نه آقای شاهکار مامانم دعوا میکنه. گفته سوار ماشین آدمای غریبه نشم

- دخترم، من که غریبه نیستم. همسایتونم. الان میام.

با سرعت نور حاضرشدم. دست آیلینو گرفتم و به سمت پارکینگ رفتم.

آدرسو ازش پرسیدم.

آیلین با هق هق و کلی پیچوندن مسیرها بالاخره به من فهموند که مدرش کجاست

آیلینو به مدرسه رسوندم. زنگ شروع کلاس زده شده بود.

آیلین با چشمای اشکیش بهم نگاه کرد و با التماس گفت:

- آقای شاهکارمیشه شما بیاین به معلممون بگید که از سرویس جا موندم؟ آخه تو کلاس رام نمیده!!!

پوف بلندی کشیدم و با خودم گفتم:

- عجب غلطی کردم . حالا به معلمش بگم چیکاره شم.

خدا کنه فقط منو نشناسه که حوصله چاق سلامتی ندارم!

دست در دست آیلین به دفتر معلمها رفتم.

در بسته بود. چند ضربه به در زدم. یک خانم میانسال درو باز کرد و چشمش به آیلین افتاد:

romangram.com | @romangram_com