#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_52


- خب! حالا صاف وایستید. 1... 2 ... 3…

چیک

آیلین رو از بغلم پایین گذاشتم و از مادرش تشکر کردم.

زودتر از اونها به سمت آپارتمانم رفتم. دل پیچه اذیتم میکرد.

با عجله به سمت دستشویی رفتم.

این وضعیت تا دو ساعت، هر 10 دقیقه ادامه یافت.

بی حال و سست روی مبل افتادم.

صدای زنگ واحد، امونمو بریده بود. حال و حوصله هیچ کس رو نداشتم. اونم با این دل پیچه و تب!!

ولی کسی که پشت در بود، خیال برداشتن انگشتشو از روی زنگ نداشت.

بی رمق در رو باز کردم.

آیلین بود.

با تعجب پرسیدم:

- آیلین تو اینجا چکار میکنی؟

romangram.com | @romangram_com