#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_44


کلاه سفید کامواییش هم پر از نقشهای صورتی و آبی آسمانی بود.

موهای فرفریش از زیر کلاهش روی کاپشنش بیرون ریخته و یک شال کاموایی هم در دستش بود.

دستکشهاشم که نگو. رنگی، رنگی. انگشتان ش تا نیمه. رو انگشتاشم لاک قرمز زده بود.

واااای! از دلبری این دختر بچه ها!

لپهای تپلش هنوز بیرون نرفته گل انداخته بود. چکمه هاشم صورتی رنگ بود که

با لاش خزهای سفید داشت.

آیلین با اون چشمهای آبی خیلی شبیه بونی دختر رت باتلر در فیلم برباد رفته بود.

- شما هم دارید میرید آدم برفی بسازید؟

- نه دخترم. من دارم میرم کمی قدم بزنم

- من و مامانم که داریم میریم تو محوطه، آدم برفی بسازیم. آخه معلممون گفته یک عکس از روز برفی به کلاس بیارید. مامان هم گفت بهتره آدم برفی درست کنیم و ازش عکس بگیریم.

- مامانت خیلی خانم هنرمندیه. خوش بحالت که مامان به این خوبی داری

- شما مامان نداری؟

- چرا من هم مامان داشتم ولی اون رفته پیش خدا...

romangram.com | @romangram_com