#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_43


اونجا مشهور نیستم...شناخته شده نیستم... یک فرد معمولی هستم با تمام علایق یک فرد عادی... تو رستوران به راحتی غذا میخورم.

وقتی از کنار کسی رد میشم آستینمو نمیگرن و بهم بگن یه امضا بده و یه عکس با ما بگیر.

تظاهر به شادی نمیکنم. تظاهر به غم هم نمیکنم. خودم هستم. امین شاهکار

آنروز زیبای برفی، جمعه بود.

روزیکه مرده ها هم آزادند چه برسه به من بینوا که این آزادی رو با تهدید کارگردانها به اینکه دیگه نقش فیلمهاتونو قبول نمیکنم٬ به دست آورده بودم.

لباس گرم پوشیدم . پالتویی که سایرا واسه تولد بهم کادو داده بود، تنم کردم.

بوتهای Lowa که یک میلیون بابتش تو دبی پول داده بودم تا خیر سرم واسه کوهنوردی بپوشم رو پام کردم.

دستکشها٬ شال گردنمو از تو کمد برداشتم و از آپارتمان بیرون اومدم.

چشمم به آیلین افتاد که آماده دم در واحدشون ایستاده بود.

- سلام، آقای شاهکار

- سلام دخترم! خوبی؟

- مرسی

یه شلوار مخمل تنگ قرمز با یک کاپشن صورتی به تنش بود.

romangram.com | @romangram_com