#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_27


سوییچ ماشینو برداشتم.

با کاوه، یکی از دوستان مجردم هماهنگ کردم تا پیشش برم.

ظرف آشو برداشتم و از خونه خارج شدم.

زنگ آپارتمان روبرویی رو فشار دادم.

خودش در رو باز کرد.

کلید رو به سمتش گرفتم:

- سلام مجدد. بفرمایید این هم کلید. 7 شب برمیگردم. خوبه؟

کلیدو از دستم گرفت.

- آره. -فکر میکنم تا اون موقع کارش تموم بشه.

نگاهی به ظرف آش دستم انداخت.

با لبخند گفتم:

- میرم خونه دوستم. آش رو میبرم با هم بخوریم.

دستشو دراز کرد و بدون توضیح دادن، کاسه آشو از دستم گرفت و به داخل خونه رفت.

romangram.com | @romangram_com