#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_18
اینهم آخر و عاقبت محبوب و مشهور شدن.
خودم خواستم که لعنت بر خودم باد...!
در گیر ایفا نقش در چند تا فیلم بودم.
از ساعت 6 صبح با چشمهایی خواب آلود و خمار به محل فیلمبرداری میرفتم و تا نیمه های شب اونجا بودم و صبح روز بعد با چشمهایی بسته تر از روز قبل روونه صحنه میشدم.
زندگیم همین بود!
روی یک موج با تناوب یکنواخت حرکت میکردم که هرازگاهی یک پیک خیلی کوتاه روی این موجها سوار میشد.
عاشق بی نظمی شده بودم شاید همین زندگی تکراری ، منو حریص بی نظمیها کرده بود.
بعد از مدتی از بی نظمی هم خسته شد.
مدتها است که به دنبال یک نظم هستم. نظم در نظم. نه نظم در بی نظمی.
زندگیم هم مثل فامیلیم شاهکاره!
صبح تا شب سر لوکیشن فیلمبرداری. در طول هفته، گذروندن وقت با چند تا از عاشق پیشه های سینما که اکثرا دختر خانمهای زیبا بودن و رد دادن به مزاحمهای تلفنی.
آخر هفته، مهمونی و پارتی های دوستها و خوشگذرونی و در نهایت ماهی یه بار دوستها رو به منزل دعوت کردن.
چند وقت پیش به یک بیماری غریبی دچار شدم که با مراجعه به پزشک متوجه شدم که این بیماری در مردهایی دیده میشه که همخوابه های متعدد دارن.
romangram.com | @romangram_com