#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_172
من عذرا میشدم و او وامق
شب اولین دیدارم با امین شاهکار، بعد از 8 سال، دوباره زخمهای دلم سرگشود.
دوست داشتم ناله کنم و آرام آرام اشک بریزم و بخوانم.
از درد بی وفایی روزگار بخوانم
بخوانم که دلم برکه ای پر خون است و سرشار از غم
آهای مردم!
نگرانم
سرگردانم
چونان خرمنی که در آتش افتاده
پاره ای آتشم
سینه ام شرحه شرحه ازداغ بر آن، در آتش است و بی قرار
دردم در کلام نمیگنجد و در صفحه نمی نشیند.
دردم، دردهای ناگفتنی است
romangram.com | @romangram_com