#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_173
این چه آتشی است که امشب بعد از سالها سینه و دامانم را گرفته است.
آیلین صدام زد:
-امان! اجازه میدی امشب تو بغلتون بخوابم؟
از عالم فکر و خیال بیرون اومدم.
پرده اشک جلوی چشمهامو با دست پاک کردم.
بغل گشودم . گفتم:
-بیا دخترکم! عزیزکم!
آسمون دلم از لحظه ی دیدار مجدد امین شاهکار بدجوری گرفت و قفل شد.
ابر در چشمهام پر پر میزد و هوای بارونی سیل آسا رو داشت.
دلم دست نوازشگری میخواست
دستهای نوازشگر مادرم را
دلم تنگ شده است برای مادرم
که به من آموخت
romangram.com | @romangram_com