#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_167


چه تفاوت فاحشی بود بین این مرد خدا واون مرد شیطان که زندگی منو جهنمی کرده و رفته بود.

روزها به دانشکده میرفتم و در خونه به امورات خونه داری و درد دل حاج خانم میرسیدم. کارهای شهید بر عهده ی من نبود چون شرعا به او نامحرم بودم.

اون صیغه نامه رو حاجاقا نیکوسرشت فقط واسه حفظ آبروی من درست کرده بود. اونهم به تاریخی همزمان با باردار شدنم. کاملا صوری بود. نه شوهری در کار بود و نه پدر شوهری... راه دیگه ای نداشتیم.

محمد علی یکهفته بعد از ورود من به منزل حاج آقا، شهید شد و به دیار پروانه ها رفت.

انگار همانطور که حاجی گفته بود او منتظر دفاع از یک ناموس ستم کشیده وطنش بود. دینش را به این مملکت و مردمش ادا کرد و به لقاء ا... پیوست و من موندم و دل شکسته ی مادری که مثل شمع در فراغ فرزندش میسوخت و آب میشد.

حاج آقا و حاج خانم پدر و مادری رو در حقم تموم کردن.

آیلین من در دامان چنین زن و مرد خدایی چشم به جهان گشود و من چقدر خرسند بودم که هرچند نطفه ش با گناه بسته شد ولی پاکی حضور خانواده نیکوسرشت دخترم را از گناه مبرا کرد.

شبی که به دنیا اومد در اطراف قرص کامل، ماه هاله ای ظریف دیده میشد و من ماه رو شهید نیکوسرشت فرض کردم و هاله اطراف اونو، نوری که به واسطه حضور این شهید به تیرگی و تاریکی اطرافش ارزونی شده. من در خیالم، اون هاله ی نور دخترم بود.

اسمشو گذاشتم آیلین یا همون هاله ی ماه.

تمام وجودمو در هاله ی ماهی که بی دعوت به بیغوله های تنهاییم پا گذاشته بود، حل کردم.

وجود آیلین شکسته های غرورمو بند انداخت و در من شوق زندگی کردن به وجود آورد.

آیلین سه ساله شد که طاقت حاج خانم از فراغ شهیدش طاق شد و نتونست دوری پسرشو تحمل کنه و نزد اون شتافت.

مجددا در تولیدی شروع به کار کردم ولی ایندفعه نه به اسم خدمه، بلکه بعد از ظهرها به عنوان جانشین حاج آقا به اونجا میرفتم و به امورات رسیدگی میکردم.

romangram.com | @romangram_com