#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_161


- سلام دخترم. خوبی؟ شما باید خانم ملکوتی باشی؟ خدمه ی جدید تولیدی؟

- بله حاجاقا.

- خانم طباطبایی میگفت دانشجویی؟ همسرت فوت کرده؟ درسته؟

- بله حاجاقا.

سینی رو روی میز گذاشتم و تا خواستم به عقب برگردم دردی تیرکشنده رو در کمرم احساس کردم که همراه با تیره و تار شدن دنیا پیش چشمهام بود.

فقط دستهای حمایتگری رو احساس کردم که زیر بازوانمو گرفت و منو کشون کشون به روی مبل برد.

پاشیده شدن آبو به صورتم احساس کردم که همراه با بوی گلابی بود که در مشامم پیچید.

خانم طباطبایی: چطورید خانم ملکوتی؟ من که از اول هم به شما گفتم با شرایطی که شما دارید، این کار براتون سخته ولی شما خودتون اصرار کردید.

حاج آقای نیکوسرشت: مگه چه شرایطی دارن خانم طباطبایی؟

- حاج آقا ایشون باردارن

- باردارن؟ اونوقت اینجا کار خدماتی انجام میدن؟

- حاج آقا خودشون اصرار کردن وگرنه من از اول هم مخالف بودم...

- همین امروز با ایشون تصفیه حساب کنید و پول یکماه کار کامل رو بهشون بدید. ایشون باید استراحت کنن. زن باردار که نباید کار بکنه.

romangram.com | @romangram_com