#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_16
از حرفی که به من زد بهت زده شدم.
با تعجب بهش نگاه کردم. یک کاسه آش جلوم گرفت و گفت:
- مامانم درست کرده. سالگرد فوت بابامه. گفته این کاسه رو واسه شما بیارم.
کاسه رو از دستش گرفتم. بهم برخورد که اسمم یادش نبود:
- من شاهکار هستم نه شاهد... از مامانتون هم تشکر کنید.
- چشم. شما هم از خواب که بیدار میشید موهاتونو شونه کنید. مامانم میگه شبها که خوابیم شیطونها موهامونو به برق وصل میکنن، تا صبح که از خواب بیدار میشیم پَت باشه.
در حالیکه از این استدلال با مزه ش واسه موهای بهم ریخته م میخندیدم گفتم:
- چشم خانم کوچولو. امر دیگه ای باشه؟
خیلی جدی گفت:
- نه دیگه ! کاری ندارم... خدا حافظ آقای شاهکار. خودم میام کاسه رو می گیرم.
دم در واحدشون که رسید برام دست تکون داد و گفت:
- بای... بای
فکری به ذهنم رسید و گفتم:
romangram.com | @romangram_com