#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_152
میدونستم که باید این گلیمو پاره کنم و آرزوهامو دور بریزم و در شبهای طولانی تنهایی ام کلیم سیاه بختمو رج بزنم.
کی از من پرسید که چرا آواره شدم و کوچیدم؟
کی دید که چشمه زندگیم پر از جلبک و خس و خاشاک شد.
چه کسی فهمید که گردبادهای زندگی، باغ زندگیمو عریان کردن و منو در مسیر تندبادها قرار دادن.
چه کسی حس کرد که برگ و ثمر زندگی ام چیده شد و بر دلم داغی عظیم گذاشته شد.
زندگیم در مهی ابدی فرو رفت و چشمه هاش خشکید!
لحظه هام مجروح و زخم آگین شدن.
لاغر و تکیده و غمگین موندم در این بیغوله
زندگیم شد روستایی که در معرض باد افتاد و ریشه های درختان بالا بلندش هم قطع شدن!
چشمم پر شد از اشک و آرزو …
شدم برگ خشکی در انتهای تابستون، سر در گریبون و سر شکسته
دلم پر شد از درد و دُمَل
شدم سرگردان، نگران و گرفتار
romangram.com | @romangram_com