#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_141


حرفهای نگفته دلم را مینویسم

دنیای سربسته وجودم را مینویسم

دلهره و درد و پیچ و تابهایم را مینویسم

دل من مال صاحبش نیست اسیر غم و رنج و اندوه شده است

شاید روزی پروانه شوم

بروم تا ته دشت

دورشوم از این خاک غریب

به اینجای داستان مریم خانم که رسیدم دفترشو پرت کردم یه گوشه و با خودم گفتم:

-چه مزخرفها... خجالت نمیکشه با آبروی امین شاهکار بازی میکنه!

-چطور بوده که من با اون ... تو حموم... اونوقت یادم نیست! مگه همچین چیزی ممکنه! ازش شکایت میکنم زنیکه ی بی آبرو... گند یکی دیگه رو میخواد تو پاچه ی من بکنه! کی از من بهتر؟ پولدار... خوش تیپ... پس بگو این بی محلیهاش و اداهاش همه فیلم بود ... اینم یه مدل تور انداختن جدیده که باید تو گینس ثبت بشه...! دارم برات خانم مریم ملکوتی...!

یک زن شده بودم با اسم یک شوهر در شناسنامه که از او شوهری ندیده بودم و بی سیرت شده بودم توسط مردی که شوهرم نبود.

از حموم که بیرون اومدم. چشمم به چمدون شاهکار که گوشه اتاق بود افتاد.

با سرعت یک پیرهن مردونه و یک پیژامه پوشیدم و چادرمو سرم کردم.

romangram.com | @romangram_com