#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_14


- الو

- سلام امین، خوبی؟

- تویی سایرا؟

- صدات چرا گرفته؟ خواب بودی؟

- تازه بیدار شدم.

- ببین... خیلی این در و اون در زدم تا واسه خونت نظافتچی پیدا کنم. نظافتچی خونه ی خودم ، امروز جای دیگه قول داده. به چند تا از دوستهام هم زنگ زدم ولی اونها هم نتونستن برات کاری بکنن. زنگ بزن یه خدماتی بیاد کارهاتو بکنه.

با داد گفتم:

- نمیشه سایرا...! خدماتی خونه من بیاد و منو ببینه و بشناسه، زندگیم میشه ساز و دهل مردم کوچه خیابون. میخوای بیاد این شیشه های مشروبو ببینه و طبل بی آبرویی واسم تو کوچه و بازار بزنه. گفتم یک آدم مطمئن برام پیدا کن. خودمم از اول میتونستم به خدماتی زنگ بزنم.

سایرا صداشو بلند کرد:

- حالا چرا داد میزنی؟ برو ببین خانم سرایدارتون کسی رو نمیشناسه.؟ چه میدونم! از همسایه هاتون بپرس یک آدم مطمئن سراغ ندارن که کلید رو بهشون بدی و خودت تو مدتی که خونه نیستی بیان خونه رو تمیز کنن؟

پوف بلندی میکشم:

- برم ببینم چی میشه. کاری نداری؟

- نه. برو به سلامت. بهم خبر بده.

romangram.com | @romangram_com