#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_138
شاهکار دم در حموم روی زمین افتاده بود.
با بدبختی زیر بغلشو گرفتم و اونو با لباس به حموم بردم.
شیر آب سرد رو باز کردم تا کمی حالش جا بیاد.
با لباس اونو زیر شیر آب سرد گرفتم. بعد از چند دقیقه احساس کردم چشمهاش باز شد.
آب به سر و روم پاشیده میشد و لباسمو خیس کرده بود.
لباسم به بدنم چسبیده بود.
وقتی احساس کردم که چشمهاشو باز کرده و آگاهیش به موقعیت بهتر شده، دستشو ول کردم تا از حمام خارج بشم که ناگهان دست منو از پشت سر گرفت و منو به زیر دوش حمام کشوند.
در اون لحظه از ترس بند دلم پاره شد.
هرچه تقلا میکردم که از آغوشش خارج بشم. نشد که نشد...
با ولع به جون لبهام افتاده بود.
صدای خواهش و التماسم با صدای آب قاطی شده بود.
شاهکارمثه یه حیوون وحشی به من حمله میکرد.
تنها صدایی که سکوت شبو میشکست صدای التماسهام و تنها چیزی که دراون شب دیده میشد چشمان به خون نشسته ای بود که بی توجه به ضجه هام کمر به بی سیرت کردنم بسته بود.
romangram.com | @romangram_com