#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_137
خنده های عصبی میکرد و حرفهای زشت و بی محتوا میزد.
دلم برایش سوخت. به آژانس گفتم دم در هتل بایسته تا اونو به اتاقش ببرم و برگردم.
وقتی به لابی هتل رفتم. پذیرش هتل که امین شاهکار رو میشناخت با دیدن حال بدش، کلید اتاقشو به من داد.
شاهکارو به اتاقش بردم.
در حمومو باز کردم و اونو توی حمام انداختم.
نمیتونستم به همین حال رهاش کنم.
اگر اونو ول میکردم، حتما تو حموم از بخار آب خفه میشد.
اصلا تعادل روحی و روانی نداشت و نسبت به زمان و مکان کاملا بیگانه بود.
با سرعت پایین اومدم و به آژانس گفتم که بره و دومرتبه به اتاق امین شاهکار برگشتم.
با خودم گفتم: شاهکار که از حموم بیرون اومد و خیالم از بابت اون جمع شد به خونه کوشیار برمیگردم.
وقتی از پیش ماشین آژانس باز گشتم.
romangram.com | @romangram_com