#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_132






راضیه خانم که تا اونروز از گل بالاتر به من نگفته بود تغییر رفتار داد و منو عروس شوم و بد پاقدم و مسئول مرگ پسرش میخوند.

میدونستم این گریه ها و طعنه ها از سر دلتنگی واسه ی پسری بود که محبوب دل مادرش بود .

مادری که با مرگ فرزندش سوخت

عمو صادق هم تحت هیچ شرایطی نمیتونست همسرشو آروم کند. به تدریج راضیه خانم دچار توهم و رفتارهای غیر طبیعی شد و تحت درمان روانپزشکی قرار گرفت.

طعنه ها و بددهنی های او به حدی شده بود که عرصه رو برام تنگ کرد و بعد از دو ماه از فوت صالح، با به جا گذاشتن یک نامه که پر بود از تشکر و سپاسگزاری از عمو صادق و راضیه خانم منزل اونها رو ترک کردم و به خانه تنها دوست و همکلاسیم فرزانه رفتم.

نتیجه کنکور اومد٬ رتبه ام خوب شده بود ولی در انتخاب رشته کرمانو نزدم.

دیگه از اون شهر بدم اومده بود. حاضر بودم تو غربت بمیرم ولی در اونجایی که همه عزیزانمو از دست داده بودم، یک لحظه هم نفس نکشم.

برای اینکه از انتخاب رشته م پشیمون نشم فورا برگه انتخاب رشته رو به سازمان سنجش فرستادم.

هنوز عطر تن صالحو روی لباسام حس میکردم و با بوییدن اونها بغضم سنگین تر میشد.

چه شبها که سر به زیر پتو میبردم و در فراغ صالح گریه میکردم و به بخت خودم لعنت میفرستادم.

مهم نبود که کجا بودم خونه عمو صادق یا فرزانه

romangram.com | @romangram_com