#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_116


یک دوش آب گرم گرفتم.

نمیدونم چرا یک دفعه دنیا برام کوچیک شد و غم عالم تو قلبم لونه کرد.

مگه این مادرو دختر چقدر در زندگی من نقش داشتن که نبودشون منو بهم بریزه.

خودمو رو تخت انداختم و چشمهامو بستم

با صدای در آپارتمان بیدار شدم.

نسا خانم بود.

نسا خانم مشغول تمیز کردن خونه و جمع آوری وسایل چمدونم شد.

سوغاتیها رو بهش دادم و گفتم:

- این مال شماست نسا خانم. از بندر عباس واستون گرفتم.

نایلونو از دستم گرفت ودراونو باز کرد و گفت:

-ممنونم آقای شاهکار دستتون درد نکنه. راضی به زحمت شما نبودم.

- خواهش میکنم. قابلی نداره

لباسو از پلاستیک بیرون آورد و گفت:

romangram.com | @romangram_com