#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_115
سوغاتیهایی بود که واسه آیلین و مریم خریده بودم.
یک چادر بندری برای مریم و یک لباس بندری بچگونه واسه آیلین.
لباسها رو از دستم انداختم . سوغاتیها رو برداشتم و خیره به اونها نگاه کردم
با خودم گفتم:
-یعنی هردوتاشونو از دست دادم؟ تازه داشتم به حضورشون تو زندگیم عادت میکردم! چقدر من بدبختم!
دومرتبه به خونه مریم رفتم.
دیگه صدای خنده های آیلین از پشت در به گوش نمیرسید.
در زدم.
نسا خانم درو باز کرد.
گفتم:
-اگه کارتون زود تموم شد، لطف کنید و بیاید لباسهای منم تو ماشین بندازید و دورو برمو تمیز کنید
- چشم آقای شاهکار. تا نیم ساعت دیگه کارم تمومه.
دومرتبه به واحدم برگشتم.
romangram.com | @romangram_com