#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_114
دفترو باز کردم.
رو اولین صفحه اش نوشته بود: "شبهای تنهایی مریم"
دفترو تو ساک گذاشتم و با عجله از اتاق خارج شدم.
نسا خانم در حال تمیز کردن آشپزخونه بود و پشتش به من بود. در حالیکه پلاستیکو دور خودش پیچیدم، تو مشتم گرفتم و به سمت در رفتم و گفتم:
-من دارم میرم نسا خانم.
- برید آقا. خدا حافظ
با عجله خودمو تو خونه انداختم.
چمدونمو از جلوی در برداشتم و به اتاق خوابم بردم.
دلم پر شد از غم و تنهایی...
مریم و آیلین از اون خونه رفته بودن. ولی چرا؟چرا یکدفعه رفتن؟
در چمدونمو باز کردم.
حوصله هیچ کاری رو نداشتم.
تمام لباسهامو یکدفعه با دست برداشتم. یک دفعه یک نایلون از لای لباسها افتاد.
romangram.com | @romangram_com