#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_112
دو ماه واسه تهیه ی یک فیلم به جنوب رفتم. کار سختی بود. هوای گرم جنوب و پوشیدن لباسهای بندری و معاشرت با مردم عشیره ای که فرهنگشون زمین تا آسمون با بچه های فیلمبرداری متفاوت بود.
بعد از دو ماه کار سخت و طاقت فرسا به تهران برگشتم
سر وصورتم از طوفان خاک قبل از پرواز به تهران میخارید.
از آسانسور که بیرون اومدم، چند تا جعبه پر از آت و آشغال و چند تا کارتون خالی پشت در خونه مریم دیدم.
از دیدن جعبه ها تعجب کردم.
توجهی نکردم و به سمت آپارتمانم رفتم.
هنوز درو باز نکرده بودم که نسا خانم در آپارتمان مریمو باز کرد و یک جعبه دیگه بیرون گذاشت.
سرمو برگردوندم.
تا چشمش به من افتاد گفت:
- سلام آقای شاهکار
- سلام نسا خانم. خوبید؟ اینجا چه خبره؟
- مگه خبر ندارید؟ مریم خانم اینا از اینجا رفتن!
- رفتن؟ کجا؟ کی؟
romangram.com | @romangram_com