#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_105


به صورتش نگاه کردم و ملتمسانه گفتم:

- اگه ازتون خواهش کنم شام رو اینجا باشید دعوتمو قبول میکنید؟

- سپاسگزارم آقای شاهکار. تا همین جا هم خیلی بهتون زحمت دادیم.

- تعارف نمیکنم. منم تنهام. بذارید من هم یک شب از ته دل احساس کنم که دوتا مهمون عزیزدارم، نه اینکه روی اجبار و اصرار دوستان و به مقتضای حرفه م مجبورم کسانی رو که دلخواهم نیستن به عنوان مهمون بپذیرم.

آیلین به مادرش نگاه کرد:

-مامان بمونیم دیگه! همین جا ماکارانی گوش ماهی واسم درست کن تا آقای شاهکار هم بخوره. خواهش میکنم.

رو به مریم خانم کردم:

- خانم نیکوسرشت! لطفا، سخت نگیرید...

مریم لبخند زیبایی بر روی لبش نشست که ملاحت چهر ه ش را چند برابر کرد:

- من برم ماکارانیها رو از خونه بیارم

از در خارج شد و من هم چشمم کشیده شد به رد پای کفشش که روی سرامیکها به جا ماند.

این زن کی بود؟

بعد از چند دقیقه مریم در حالیکه یک تونیک کرم و شلوار قهوه ای روشن به تن داشت برگشت.

romangram.com | @romangram_com