#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_104


سرشو به سمت اتاقی که آیلین در اون بازی میکرد گردوند

- آیلین جون! مادر! بیا بریم

آیلین از اتاق خارج شد:

- مامان! ببین آقای شاهکار چه لاک پشت خوشگلی بهم داده.

مریم نگاهی حاکی از سپاس به من انداخت:

- همیشه من و دخترمو شرمنده میکنید.

مگر ترس از دست دادن آیلین چقدر سنگین بود که با منی که در این چند ماه فقط نگاه سرد شلیک کرده بود، گرم حرف میزد.

- این چه حرفیه؟ آیلینو به اندازه دختری که ندارم دوست دارم.

- امیدوارم که شما هم هرچه زودتر ازدواج کنید و صاحب فرزند بشید.

- ممنون

آیلین به سمت مریم اومد.

مریم از روی مبل بلند شد:

- خب! با اجازه تون ما دیگه بریم

romangram.com | @romangram_com