#پروانه_ی_من_پارت_99
و سعی می کند من را روی پاهایم نگه دارد وتا صاف بایستم..ولی موفق نمی شود.حالم دست خودم نیست...چشمانم مدام صورت نگرانش را تارو تیره می بیند...و لحظه ای بعد حس معلق بودن به تمام رگ و پی ام القا می شود.
نمیدانم چقدر گذشته..ولی برخورد چیز فلزی با لبانم را احساس می کنم و مایع شیرینی که به داخل دهانم راه پیدا می کند را مزه می کنم.سعی می کنم چشمانم را باز کنم ..چشمانم تار است..اما حافظه ام مثل ساعت کار می کند.تمام اتفاقات به یادم می آید و این باعث می شود که چشمانم گشاد شود.
اخمی که بین ابروهایش افتاده را می بینم و قاشق درون دستش که نزدیک لبانم است..
-اینو بخور...فشارت اینقدر پایینه که منو ترسوندی..
امتناع می کنم و او دستش را برخلاف اخم هایش عقب می کشد.
سرم را روی بالشتک کوچکی که زیر سرم قرار گرفته بود میگذارم.لحظه ای چشمانم را باز و بسته می کنم.فکر میکردم تنها “امین” کابوس زندگی ام است ولی این روزها کابوس دیگری هم به کابوس هایم اضافه شده بود..
با صدایش چشمانم را باز می کنم.
-نمی خوای واسم تعریف کنی چی شده؟چی دیدی که اینجوری شدی؟من کل خونه رو زیرو رو کردم.هیچ نشونه ای ندیدم...هیچی!
لب هایم را باز می کنم تا حرف بزنم..از سایه ای که دیده ام بگویم.
-دوبار...با این بار میشه..دومین باری که دزد اومده...
چشمهایش گرد می شوند . کمی خودش را به من نزدیکتر می کند:دو بـــار؟اونوقت تازه من باید بفهمم؟!
شرمنده می شوم.از اینکه این مرد اینقدر نگران من شده است شرمنده می شوم.
-زری خانوم..بود..با هم بودیم..اون شبم همین سایه اومد پشت پنجره اتاقم..سایه یه مرد بود..من مطمئنم..
و باز هم بی اراده اشکم سرازیر می شود..
romangram.com | @romangram_com