#پروانه_ی_من_پارت_100
سریع به ریختن اشک هایم واکنش نشان می دهد:خب...باشه..دیگه ادامه نده.الانم..بلند شو..کمکت می کنم وسایلت و جمع کن..بعدم می ریم خونه ی من.اونجا جات امن تره منم خیالم راحتتره اینجوری.
-نه...من..
نمی گذارد حرفم را ادامه بدهم.
-بلند شو و دیگه ام حرف نباشه.و دستش را به نشانه کمک به سمتم می گیرد.
نگاهی به دستش می اندازم،نگاهی به صورتش.چشمانش پر از حس خوب و اطمینان بخش”حمایت” است.
* * *
وقتی وارد اتاق خواب می شوم بی اراده نگاهم به سمت پنجره کشیده می شود.من خودم با چشمان خودم آن سایه را دیده بودم.انگار متوجه حالم می شود که خودش را به من نزدیک تر می کند و با آرام ترین لحن ممکن زمزمه می کند:من کنارتم...همین جا می ایستم تا تو کارات رو بکنی..بجنب دختر..
سرم را به سمتش می چرخانم.با چشمانش صورتم را از نظر می گذراند و ادامه می دهد:من همه جا رو چک کردم..چیز مشکوکی ندیدم.نگران نباش پروانه..
پروانه..تو می دانی عمر پروانه ها چقدر است که صدایم می زنی پروانه؟!
مژه هایم را به آرامی برهم می زنم.صورتم را برمی گردانم و به سمت کمد لباس هایم می روم و او همانجا تکیه می زند به چارچوب در اتاق.برای لحظه ای نگاهم درون آینه می افتد و بی اختیار سرجایم میخکوب می شوم.
این من بودم؟با این وضع؟جلوی مسیح صدر؟!ناباور دستی به صورتم می کشم و نگاهم را از آینه جدا می کنم.رو به مسیح که با همان ژست ایستاده و سرتاپایم را با خیالی آسوده نگاه می کند می چرخم..
وضعم واقعا دیدنی بود.موهایی آشفته و باز که دورتا دور صورتم را گرفته بود.تکه هایی از موهایم از شدت عرق و گریه به صورتم چشبیده بود و چشم هایم وقتی درون آینه به خودم نگاه کردم ورم کرده بود و قرمز..به رنگ خون در آمده بود.صورتم مثل روح ..مثل گچ،سپید شده بود..و با این لباس خواب گل گلی و کمی زیادی دخترانه حالا چندین دقیقه بود که بی پرده..بی خجالت..بی آنکه به فکر اوضاع ظاهری ام باشم ...جلوی این مرد ایستاده بودم و او نگاهم می کرد.
نگاه تعجب زده و پر از بهتم را که دید قدمی به سمتم با نگرانی برداشت:چیزی شده؟حالت خوبه؟!
romangram.com | @romangram_com