#پروانه_ی_من_پارت_97


سد اشک هایم شکسته بود و نمی توانستم جلویش را بگیرم.با چشم هایی تار اسمش را میان لیست تماس هایم پیدا می کنم و وقتی صدای بوق را می شنوم کمی دلم آرام می شود ،ولی اشک هایم نه..بی وقفه می آیند و روی گونه هایم رد می اندازند و چانه ام از شدت ترس همچنان می لرزد.

این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است

صدای الو گفتن بی حال و خواب آلودش بغضم را می شکند و با التماس و بریده بریده میان گریه و هق هق خفه ام می گویم: کمکم کنین..دُز..دزد اومده..می..ترسم..

چندثانیه طول می کشد تا بفهمد من که هستم و چه می گویم ولی..صدای نگرانش حالم را بدتر می کند.

-پروانه؟!تویی؟ الو..چی می گی؟دزد؟ الو خوبی...

و من فقط گریه می کنم...و گریه..خوب نبودم..

صدایش شتاب زده و پر از نگرانی و ترس باز هم به گوشم می رسد: الو..صبر کن..الان میام پیشت..هیچ کاری نکن... الــو..جوابم و بده بدونم حالت خوبه دختر..

حالم خوب نبود.دندان هایم به هم کلید شده بود ..ولی باید جوابش را می دادم.

-مـَ..من..می ترسم..ت..تروخدا..زود بیاین..دزد..اومده..

-باشه..باشه..گوشی و قطع نمی کنم..باهام حرف بزن..چند دقیقه دیگه میرسم پیشت..نترس..الان میام کنارت..

گوشی ام را دو دستی به گوشم می چسبانم.دانه های اشکی ام درشت تر از همیشه اند..دلم به حال تنهاییه خودم می سوزد...



* * *




romangram.com | @romangram_com