#پروانه_ی_من_پارت_95
ایمیل را باز می کنم و با دیدن عکسی که بعد از دقایقی کل صفحه را پر می کند ،متعجب ، پر سوال و با لبخند،به عکس نگاه می کنم.
عکس تازه ی تازه بود و البته زیبا.عکس من و نوزادی بود که در آغوشم گرفته بودم و در حالیکه لبخند میزدم به نوزاد ِ در آغوشم نگاه می کردم.
خیلی دلم می خواست بدانم که کی این عکس را گرفته که من متوجه نشده ام.این مرد همیشه چیزی برای غافلگیر کردن من داشت.
تبلت را روی میز می گذارم و به اتاق می روم.موبایلم را برمیدارم و فوری برایش می نویسم:
“ممنون.عکس قشنگی بود.ولی کی گرفته بودینش؟!!”
و بلافاصله پیام را سند می کنم و وقتی یک بار دیگر پیام را می خوانم می بینم که حتی یادم رفته بود که سلام کنم.
هنوز به پذیرایی بر نگشته ام که صدای پیامک موبایلم سکوت خانه را می شکند.بی وقفه پیامش را باز می کنم.
“منظورتون همون شکار لحظه ها بود؟” و یک اسمایل لبخند هم ضمیمه اش کرده بود.
سوالم را با سوال جواب می داد. لبخند به لب هایم می آید. من خودم همیشه به دنبال شکار لحظه ها بودم و حالا،خودم شکار لحظه های این مرد شده بودم.
” بله.خیلی زیبا و غافلگیرکننده بود”
روی مبل می نشینم و منتظر جوابش می شوم.
“خوشحالم که خوشتون اومد”و باز هم اسمایل لبخند.
خوشم آمده بود.راست می گفت.خوشم آمده بود. بار دیگر به عکس که هنوز روی صفحه ی تبلت خودنمایی می کند نگاه می کنم.عکس واقعا زیبا بود.
**
romangram.com | @romangram_com