#پروانه_ی_من_پارت_92
-خدارو شکر..دلم پیش توئه..خودم اینجا.شرمندتم دخترم..
صورتش رو می بوسم و می گم:این حرفا چی..من دیگه برم.شمام به مهموناتون برس..و با نگاهی کوتاه به صدر که دست هایش را درون جیب کتش فرو برده و منتظرم ایستاده می گویم: مهندس منتظرمه. من رفتم..با اجازه.
و دستی برای زهرا تکان می دهم و به صدر که جلوی در اتاق ایستاده می پیوندم.
از وقتی آمده ایم لبخند از لبهایش ثانیه ای دور نمی شود.انگار از بچه خیلی خوشش آمده.
-می تونیم بریم..نصایح زری خانوم تموم شد.
دستش را از جیب کتش بیرون می آورد.
-زن مهربونیه..و البته دوستداشتنی . و با گفتن این حرف دستش را پشت من حائل می کند و هر دو به سمت خروجیه بیمارستان حرکت می کنیم.
ساعت 4 است که جلوی خانه ماشین را خاموش می کند.و من دوباره با دیدن خانه استرس به وجودم بر می گردد.از اینکه یک شب دیگر هم باید تنهای در خانه سر می کردم واهمه داشتم.به مسیح نگاه می کنم و تعارفش می کنم.
-میاین داخل؟!
به در تکیه می دهد و نگاهم می کند.
-دوست دارم بیام..ولی کلی کار ریخته روی سرم.دفعه ی بعد ایشا..بعدم، دیگه نوبتی هم باشه نوبت شماس بیاین خونه ی من.افتخار ندادین هنوز...
با لبخند سرم را به زیر می اندازم و می گم:چشم..مزاحمتون میشم.دیدین که این چندوقت واقعا وقت نشده.ولی در اسرع وقت.حتما..هر چند قرار شد با یاسی و حامد بیایم دیگه..
با یادآوری یاسی و حامد خنده ای کوتاه می کند:اونا که بله..ولی خوشحال میشم یه بارم میزبان خودتون باشم.
-حتما..شما همیشه به من لطف داشتیدو این باعث خوشحالیمه.
-پس من منتظرتونم دیگه..اومدن با شما.
romangram.com | @romangram_com