#پروانه_ی_من_پارت_86
* * *
حاضر و آماده روی کاناپه می شینم و منتظر صدر می شوم.هر چه فکر می کنم به نتیجه ای نمیرسم که کادو برای نوزاد تازه متولد شده چه بگیرم.
در نهایت تصمیم می گیرم که پولی به عنوان کادو به خود زری خانوم بدم تا هر چه که به نظرش برای نوزاد لازم بود را بگیرد.با صدای زنگ آیفون از جایم بلند می شوم و کیفم را برمی دارم.
در را قفل می کنم و از خانه خارج می شوم.صدر با لبخندش به استقبالم می آید.
-دیر که نکردم؟!
به شوخی به ساعتم نگاه می کنم و می گم:سلام..چرا..2 دقیقه تاخیر داشتین!
صدای خنده ی کوتاهش،بلند می شود و من را هم به خنده می اندازد.
-پس بیاین سوار بشیم که تا بیمارستان یه نیم ساعتی راه داریم.
به سمت درب باز شده ی ماشین میروم و برای لحظه ای از اینکه مسیح همراهم است خوشحال می شوم.با این ترسی که من داشتم حتی توی این دو روز از خانه بیرون نیامده بودم.
همین که می نشینم بوی عطر گل که فضای ماشین را برداشته باعث می شود که به عقب برگردم.دسته گل بزرگی که صدر خریده بود واقعا زیبا بود و بوی خوشی داشت. و رویش کارتی کوچک زده بودند که “قدم نو رسیده مبارک”.
تا می نشیند فوری می گم:چه گل خوشگلی ..شما می خواین کادو چی بدین؟!من که هنوز هیچی نخریدم.
دنده را عوض می کند و در حالیکه نگاهی کوتاه به صورتم می اندازد جوابم را می دهد.
-یکی از دوستام طلا فروشی داره..اول زنگ زدم از زری خانوم اسم بچه رو پرسیدم.بعدش هم یه پلاک و زنجیر براش گرفتم.مطمئن بودم که شما هم مثل من هیچ هدیه ای نخریدین .پس پلاکش از طرف شما..زنجیرش از طرف من.چطوره؟!
romangram.com | @romangram_com