#پروانه_ی_من_پارت_81


لبخندی لبم را نقش می دهد.از طرز نوشتن اسمش خوشم آمده بود.مثل بچه ها بقیه خانه های باقی مانده را هم با اسمش پر می کنم و وقتی که تمام می شود به جدولی که با اسم او تمامش کرده بودم نگاه می کنم.

به خودم اعتراف می کنم که صدر و حضورش این روزها در زندگی ام پررنگتر از قبل شده اند و من هنوز هم به این پررنگی احساس خاصی ندارم.نه ترس..نه شوق!

**

فیلمی که از تلویزیون پخش می شد به انتها می رسد و من خمیازه کشان وارد اتاقم می شوم.ساعت نزدیک 2 نیمه شب بود و با اینکه من بعد از ظهر هم خوابیده بودم،هنوز احساس کم خوابی داشتم.بدون اینکه امشب مسواک بزنم به تخت می روم.می دانم که حتی مسواک زدن هم خواب را از سرم می پراند.هنوز درست روی خوشخواب نخوابیده ام که چشمانم بسته می شود و خوابی شیرین تمام بدنم را سست می کند.

نیمه های شب با صدای گرومپی که از پشت شیشه اتاقم به گوشم میرسد از خواب می پرم.قلبم پر تپش درون سینه خودش را بالا و پایین می کند.حیران و ترسان چشمانم را بازو بسته می کنم تا موقعیتم را پیدا کنم. اتاق توی تاریک یفرو رفته بود و نور کمرنگی توی اتاق احاطه شده بود.

همیشه از اینکه خواب سبکی داشتم و با صدایی کوچک از خواب بیدار می شدم ناراضی بودم.و امشب ، علاوه بر ناراضی ترس و تپش قلب هم داشتم.همانطور که هنوز سرجایم خوابیدم سمت پنجره چرخ می زنم و به پنجره نگاه می کنم.صدا درست از همان طرف آمده بود و من مطمئن بودم.

طولی نمی کشد که با شنیدن صدای پا و با دیدن سایه ای پشت پنجره صدای جیغم کل خانه را بر می دارد و سرم را زیر پتو می برم و از ترس می لرزم.

با صدای باز شدن در اتاق جیغ دوم را بلند تر می زنم و وقتی صدای زری خانوم که هراسان صدایم می زند را می شنوم کمی آرام تر می شوم و سعی می کنم جیغ نزنم و میان ترس و لرزیدن هایی که دست خودم نبود بریده بریده کلمه ی “دزد” را هجی کنم تا به زری خانوم بفهمانم که این ترس و لرزیدن بی وقفه، برای چه است.

زری خانوم سرم را در آغوش می گیرد و سعی می کند که آرامم کند.ولی من خودم صدا را شنیدم و سایه را پشت پنجره واضح دیدم.خواب نبود و من مطمئن بودم که چیزی که دیده ام حقیقت بوده است.

لیوان اب را از کنار تخت بر می دارد و در حالیکه موهای اشفته ام را کنار می زند قربان صدقه ام می رود و می گوید که خواب دیده ام.

به سمت پنجره می چرخم .من سایه را دیدم.خوابی در کار نبود.چرا این زن نمی فهمید که من راست می گویم؟!

قلپی آب می خورم و سر جایم دراز می کشم. قلبم درون سینه هنوزم بی نظم می تپد.

زری خانوم که خواب الود به سمت من امده بود پتو را رویم درست می کند و می گوید که تا وقتی خوابم ببرد کنارم هست.و از روی تخت بلند می شود.به سمت پنجره می رود.بازش می کند و بیرون سرک می کشد.

-دیدی دخترم..تو حیاط پشتی هم چیزی نیست.حتما خواب بد دیدی مادر..بخواب من پیشت هستم. و به کنارم می آید.


romangram.com | @romangram_com