#پروانه_ی_من_پارت_77


تصمیم گرفتم کار طراحی را از فردا شروع کنم و امروز را هم به بقیه ساعات استراحتم اضافه کنم.



* * *



از خواب که بیدار شدم هوا کاملا تاریک شده بود و صدای اذان به گوشم می رسید.خمیازه کشان وارد راهرو شدم و به سرویس بهداشتی پناه بردم.پایین چشمهام سیاه شده بود و ریمل هام زیر چشمهای خواب آلودم بدجوری خودنمایی می کرد.مشغول شستن صورتم میشم و کمی بعد موهام رو مرتب می کنم و از سرویس بیرون میام.

زری خانوم رو صدا میزنم و وقتی جوابی نمی شنوم وارد آشپزخانه میشم.از زری خبری نیست.می خوام از آشپزخانه بیرون برم که لحظه ای نگاهم روی برگه ای که به یخچال چسبیده ثابت می مونه.به سمت برگه میرم و از یخچال جداش می کنم.

“خانوم من میرم یکم برای خونه خرید کنم.نگران نشید.خواب بودید نخواستم بیدارتون کنم.”

برگه رو روی میز قرار میدم و چای دم می کنم.هنوز چای دم نکشیده که زری با دست هایی پر از خرید برمیگرده.کمکش بسته های خریداری شده رو جابجا می کنم و وقتی که زری مشغول درست کردن شام میشه من هم به پذیرایی برمی گردم و خودم رو با حل کردن جدول سرگرم می کنم.

درگیر حل کردن جدول بودم که زری خانوم با بشقابی پر از میوه کنارم میشینه.

-دخترم..بیا یکم میوه بخور...اون جدول و ول کن.

لبخندی میزنم و می گم:این جدول هم مثل تخمه خوردنه..همش میگی یکی دیگه..یکی دیگه..

و به چندتا جای خالی که مونده نگاه می کنم و می گم:زری جون شما میدونین به خشت پخته چی میگن؟!اولشم الف در اومده!

زری خانوم که بشقاب میوه رو می کشه جلوم می گه:اول یه چیزی بخور..تا ببینم یادم میاد..

و به جدول نگاه می کنه و می گه:حال چند حرف هست مادر؟!


romangram.com | @romangram_com