#پروانه_ی_من_پارت_74
پانچوری خوش طرح و ساده ام رو می پوشم و چکمه های پاشنه کوتاهم و پام می کنم و با نگاهی به آینه که نزدیک درب ورودی، خروجی، نصب کرده بودم ،از ظاهرم خیالم راحت میشه و همراه یاسی سوار تاکسی که حامد گرفته بود و خودش جلو نشسته بود می شیم.
تا رسیدن به تریایی که من ادرسش رو به صدر داده بودم،توی ماشین همگی سکوت می کنیم و به موسیقی ملایمی که در حال پخش شدن بود گوش میدیم.
با دیدن عروسک مشکی رنگی که درست جلوی تریا پارک شده بود متوجه میشم که زودتر از ما سر قرار رسیده!
یاسی که رد نگاه من رو دنبال می کرد به شوخی گفت:ببینم ...نگاه کردن به این ماشین خوشگله حاجت میده رستگار جون؟!
با لبخند سرم رو می چرخونم سمتش و می گم:یاسی..خل و چل...حاجت چیه دختر؟! جلوی مسیح جونت از این شیرین زبونی ها نکنی ها..
صدای حامد که کرایه رو حساب کرده بود و پشت سر ما می اومد شنیده میشه.
-کی شیرین زبونی کرده؟
برمی گردم سمتش و می گم:عجب بچه کنجکاوی هستی تو...و با دست به در ورودیه تریا اشاره می کنم و اول من و یاسی وارد میشیم و بعد هم حامد به دنبالمون میاد.
با دیدن صدر که پشت یکی از میزها نشسته بود خانومانه و به آرومی به سمتش قدم بر میدارم.. با دیدن لبخند روی لبش و محبتی که حتی از دور هم توی چشم هاش می شد دید، تنها برای لحظه ای یاد حرف های دیشبش می افتم و بی اراده کف دست هایم به عرق مینشیند!
حامد و یاسی با صدر حال و احوال می کنن و دست میدن.ولی من طبق معمول همیشه به یک سلام و احوالپرسی معمولی اکتفا می کنم و یکی از صندلی ها رو عقب می کشم و می نشینم.
صدر سر صحبت را باز می کند.
-چه خبر؟حامد جان خوبی؟!
حامد که لبخندی میزند با شیطنت نگاهی کوتاه سمت من که به او نگاه می کردم،می اندازد.
-شُکر مهندس جان..خوبیم..والا از دیروز که مهمون خونه پروانه خانوم بودیم...بهتر هم شدیم.اصلا مگه میشه کسی مهمونی بیاد و بهش بد بگذره؟!
صدر خنده ای آروم می کنه و حرف حامد رو تایید می کنه.
romangram.com | @romangram_com