#پروانه_ی_من_پارت_71
-چرا اینجا نشستی دختر؟بیا بیرون حامد کارت داره..
و با خنده و چشمکی که میزنه ادامه میده:واست نقشه کشیده..می خواد سربه سرت بزاره..
از جایم بلند میشوم و آهسته همانطور که به سمتش میروم لب باز می کنم....
-داشتم با صدر حرف میزدم..قرار فردا رو باهاش گذاشتم..ترسیدم وسط حرف زدن حامد یه پارازیت بندازه وسط...حالا بیا جمعش کن..
یاسی غش غش می خندد..
-اره والا..ا زاین حامد بعید نیست ...توام که زیادی سخت میگیری..بابا صدر اسم داره دختر..چقدر رسمی برخورد می کنی تو؟بهش بگو مسیح جون!اسم به این قشنگی...
چشم غره ای بهش می رم و همانطور که از اتاق خارج می شوم جوابش را می دهم.
-خیلی اسمش و دوست داری خودت صداش کن مسیح جون..یاسی جون!
و همانطور که به سمت پذیرایی می روم از ذهنم می گذرد که چرا واقعا نمی توانم با مسیح انطور که باید خودمانی شوم..هرچند می دانم که او از صمیمی شدن بدش نمی آید و تلاش کرده است که با من راحتتر باشد و این مسئله را حتی امشب هم به زبان آورد.
**
تا نزدیکی های ساعت 3 با یاسی بیدار بودیم و حرف می زدیم..انگار این حرف ها هیچ وقت تمامی نداشت..هیچ وقت از درد و دل کردنمان کم نمی شد.
بعد از کلی حرف زدن یاسی زودتر از من خوابش میبره و من می مونم با حجم عظیمی از بعضی از حرف های دوپهلوی یاسی در مورد زندگی ام..
در مورد امین و دیدنش به او گفته بودم و کلی مواخذه ام کرده بود که چرا حتی با آدم بی شعوری چون او هم کلام شده ام.. یاسی از اول هم از امین خوشش نمی امد و هر وقت که به هم میرسیدند سر مسئله ای کوچک با امین بحث می کردند و حالا که این اتفاق هم پیش آمده بود،انگار که دشمن سربیه امین شده بود و او بیشتر از من،برایم حرص می خورد.
حتی از دست مسیح هم کفری شد و چندتایی ناسزا نثارش کرد که چرا این مردک باعث شده که با امین چشم تو چشم بشوم. و به شوخی هم گفته بود که باید تا می توانم امین را حتی با حضور صدر هم کفری اش کنم. یاسی هم خوب فهمیده بود که امین ادم حسودی است و زود حساست خود را نشان می دهد و شاید الان چون من با صدر کارم را شروع کرده ام شمه حسادتش روشن شده.
romangram.com | @romangram_com