#پروانه_ی_من_پارت_70
مودبانه جواب عذر خواهی ام را می دهد:این حرفا چیه خانوم..خیلی خسته بودم..این شد که گفتم امشب زود بخوابم..ولی مشکلی نیست..شما خودتون رو ناراحت نکنید.
لبخندی میزنم و می گم:والا.. بچه ها اصرار داشتن باهاتون هماهنگ کنم که این یکی دو روزی که اینجا هستن دیگه کاری نباشه و یکم بگردن.. به هر حال من عذر می خوام..از خواب بیدارتون کردم..
صدایش پر از آرامش به گوشم میرسد..
-ناراحتم می کنین اینقدر رسمی برخورد می کنین..پروانه خانوم..راحت باشین و هر وقت از شب و روز که خواستین تماس بگیرین...من راحتم..به فکر ناراحتی من نباشید..
مکثی کوتاه می کند و ادامه می دهد...
-من... صدای شما رو می شنوم خوشحال هم میشم...تازه..بهتر از قبل و با آرامش بیشتری هم می خوابم..
لحظه ای گرمم می شود..صدای من را می شنید خوشحال میشد؟ارامش می گرفت و بهتر از قبل هم می خوابید؟چه دلیلی داشت؟
انگار مکثم زیاد طولانی می شود که صدایم می کند و من اینبار حس می کنم که گونه هایم از این شرم سرخ می شود..
-پروانه خانوم...الــو..
به خودم می آیم و سعی می کنم صدایم چیزی را معلوم نکند...
-الوو.ببخشین..شما لطف دارین..فردا می بینیمتون دیگه..کاری با من ندارین؟!
-نه..فقط اینکه..مراقب خودتون باشین و به بچه ها هم سلام برسونید.
لبخندی میزنم و می گم:چشم..حتما.شبتون بخیر..
و وقتی که شب بخیر گفتن او را هم می شنوم نفس حبس شده ام را از سینه خارج می کنم.مسیح صدر..با رفتارها و حرف هایش باعث می شد که گاهی ذهنم درگیرش شود و من، از این درگیری ذهنم زیاد راضی نبودم...راضی نبودم که باز هم..
با شنیدن اسمم از زبان یاسی و همزمان باز شدن در اتاق و داخل آمدنش سعی می کنم فکرهایم را سروسامان بدهم و به چیزهای دیگری جز صدر و حرف های دوپهلویش فکر کنم.
romangram.com | @romangram_com