#پروانه_ی_من_پارت_69


یاسی که زود حرصی میشد با تشر می گه:تو که هر چی می خوای به پروانه داری می گی..خوبه والا... عمه که حسابی گوش ِ نازنینت و پیچونده..

چند دانه از ذرت های روی سالاد رو به دهانم میزارم و می گم:یاسی..ولش کن.چکارش داری؟بزار بچه یه زره خوش باشه این دو روز!و چشمکی بهش میزنم.

**

ساعت نزدیک به 10 شده بود که موبایل به دست به سمت اتاقم راه افتادم.شماره ی صد ررو می گیرم و منتظر میشم جواب بده.

در حین شنیدن بوق هایی که توی گوشم می پیچید به طرح هایی که بچه ها آورده بودند نگاه می کنم.طرح های حامد رو با اینکه روس قسمت های کوچ اتاق ها کار کرده بود بیشتر از طراحی های یاسی پسندیده بودم.

صدای خواب آلود صدر که توی گوشم می پیچد لحظه ای شرمنده میشم.

-الـــو...

آب دهانم رو قورت میدم و به الو گفتنش جواب می دهم.

-مهندس..رستگار هستم. گویا بدموقع مزاحم شدم.

صدایش را صاف تر می کند و پر از کنجکاوی می گوید:شمایید پروانه خانوم..اتفاقی افتاده؟!

لبه ی تخت می نشینم.

-نه..نه..زنگ زدم فردا یه قرار باهاتون بزارم بچه ها اومدن یه سری از طرح ها رو هم برای من آوردن.خواستیم شماهم ببینید...

انگار خیالش راحت می شود:آهان...نگران شدم.فکر کردم اتفاقی افتاده..اوکی..من فردا وقتم کاملا آزاده.کی مایلید شما؟!

-ساعت و مکانش را بهش می گویم و بابت بدموقع زنگ زدنم ازش عذر می خوام.


romangram.com | @romangram_com